* بازی با جوبیلو ایواتا یکی از غمانگیزترین اتفاقاتی است که در کتاب خاطرات باشگاه استقلال حک شده است. در آن بازی تو روی گل اول جوبیلو مقصر بودی.
بله، مقصر بودم. خدابیامرزد ناصرخان حجازی را. به من گفت رضا چه کار میکنی. من هم گفتم ناصرخان توپ را ندیدم! بعد به من گفت: «تو با این چشمهای گندت توپ را نمیبینی بعد این ژاپنیه با اون چشمای ریزش توپ رو میبینه!» از حرف ناصر خان خندهام گرفته بود اما جرات هم نمیکردم بخندم. راست میگفت. ژاپنیه خیلی تیز بازی را درآورد من هم جا ماندم و گل اول را زدند. باید آن بازی را میبردیم. آنهایی که در ورزشگاه بودند یادشان هست که ما چقدر برای گرفتن جام قهرمانی زحمت کشیدیم اما نشد.
* اولین برخوردی که با ناصرخان داشتی یادت هست.
بله، یادم هست. آنقدر نازنین بود که در همان برخورد اول مجذوبش میشدی. ناصرخان در زمان خودش یک مربی به روز بود. اصلا میدانست دنبال چه چیزی است. هدفهای بزرگ داشت که این نشات گرفته از روح بزرگش بود. فصلی که با ناصرخان قهرمان لیگ شدیم را هرگز از یاد نمیبرم. ما بهترین خط حمله را داشتیم. بهترین خط دفاع هم مال ما بود. بیشترین برد و کمترین باخت هم برای استقلال بود. با اقتدار خاصی قهرمان لیگ شدیم اما من در آن فینالی که با جوبیلو داشتیم خیلی ناصر خان را دق دادم. خدابیامرزدش.
* میگفتند تو یار غار ناصرخان بودی.
ناصرخان خیلی من را دوست داشت. هر وقت تمرینهام شل میشد من را میکشت. رابطه من بهعنوان شاگرد تا زمانی که ناصر خان به تیم استقلال رشت رفت ادامه پیدا کرد. من بعد از اینکه دیگر نتوانستم برای استقلال بازی کنم با ناصرخان به استقلال رشت رفتم و پس از آن دیگر فوتبال بازی نکردم. سال 84 با فوتبال خداحافظی کردم اما سعی کردم تا جایی که میشود به ناصرخان متعهد بمانم.
* ماجرای آن 100 گوسفندی که نذر کرده بودی هم به زمان مربیگری ناصرخان برمی گردد.
بله، بازی با الهلال بود. بازیهای استقلال با الهلال همیشه حساس است. تمام آسیا به این بازی توجه میکنند. آن زمان هم که حساسیتها به اوج میرسید. ما با الهلال بازی داشتیم و 2- صفر جلو بودیم اما من یکدفعه اخراج شدم. جرات نمیکردم به صورت ناصرخان نگاه کنم. اگر بازی را میباختیم هرگز خودم را نمیبخشیدم. با اضطراب خاصی به رختکن رفتم و آنجا نذر کردم این بازی را ببریم. مدام یا ابوالفضل (ع) یا ابوالفضل(ع) میکردم. بعد بازی را بردیم و من یک نفس راحت کشیدم. آنقدر استرسم زیاد بود که تمام صورتم از نگرانی سرخ شده بود اما درنهایت بازی را بردیم.
* دیروز دومین سالگرد درگذشت مرحوم ناصر حجازی ابود و تو سالهای زیادی کنار ناصرخان بودی.
از ته قلب میگویم که خدا ناصر خان را بیامرزد. ناصرخان یک مرد به تمام معنا بود. خاطرات زیادی با او دارم. من لذت زیادی در کنار ناصرخان بردم. به خصوص وقتی در سفرها با ناصرخان بودیم. اصلا اهل گیر دادن بیخودی نبود. دیسیپلین خودش را داشت و اجازه نمیداد کسی سوء استفاده کند اما از طرفی بچهها را هم تا حدودی آزاد میگذاشت. در بازیهای خارجی به ما میگفت بروید برای خودتان باشید اما به موقع بخوابید. یکی از خاطرات خوبم با ناصر خان بازی با الزوراء عراق بود. رفته بودیم کربلا که ناصر خان آنجا بچهها را آزاد گذاشت تا بروند زیارت کنند. این خاطرات هرگز از یاد من پاک نمیشود و مطمئن هستم که در ذهن همه بازیکنان آن زمان مانده است. ناصرخان همیشه عزیز ما است و جا دارد دوباره به خانوادهاش تسلیت بگویم.